امروز باید از کسی بنویسم که برام الهام بخش بوده.

 

خیلی بهش فکر کردم. حقیقتا اخیرا آدم الهام بخشی تو زندگیم نبوده. اما در عوض کتابها، فیلم ها، آهنگ ها و موقعیتهای الهام بخش زیادی داشتم. اگه بخوام برگردم عقبتر، باید برم سراغ روزهای 16-17 سالگی که یه آدم و یه مجموعه الهام بخش تو زندگیم حضور پیدا کردن. اون آدم، خانوم عین بود و اون مجموعه هم، انجمن اسلامی دانش آموزی. به نظرم آشنا شدن با این دو توی اون برهه ی حساس زندگیم، خیلی برام موثر بوده. فارغ از خط ی، من یک شیوه و راهبرد فکری پیدا کردم. به افکارم، عقایدم و احساساتم چارچوب بخشیدم و همه ی اینها باعث شد که بتونم درمورد شخصیت خودم و زندگیم و شیوه ی زندگیم به شناخت برسم و تصمیم گیری کنم. درنهایت شاید این خودم بودم که این کارها رو انجام دادم اما جرقه یا به قول این چالش، الهامش رو از اون شخصیت و اون مجموعه گرفتم. نمیتونم بگم من الان کاملا شیوه مستحکم و درستی دارم که چوب لای چرخش نمیره. در واقع هیچ کس نمیتونه چنین ادعایی داشته باشه. اما برای من اینها توی اون سن که یه جورایی دوره ی حساس بلوغ و ورود به دنیای بزرگتر و عجیب تری  بود، خیلی با ارزش بودند. حتی الان گاهی  فکر میکنم به اندازه کافی از امکانات و شرایطی که داشتم استفاده نکردم. درواقع از این قضیه مطمئنم. اما وقتی به اتفاق نیفتادن داستانهای 16-17 سالگیم و آشنا نشدن با این دو عنصر فکر میکنم، میبینم که احتمالا در اون صورت الان شخصیت متفاوتی میداشتم؛ حداقل در یک سری جزئیات مهم.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها